نشریه الکتدونیکی یک کتاب/ به مناسبت نزدیک شدن به آخرین چهارشنبه سال ۱۴۰۲ دکتر حجت بقایی در صفحه شخصی خود نوشت : آخرین چهارشنبه سال نزدیک است و ما از الآن دلمان رفت برای چهارشنبه سوریهای قدیم .
حالا ما باید بتوانیم خوراک مناسب برای استفاده در این ایام را آماده کنیم.هرچند مقارن شدن با ماه مبارک رمضان را خیلی ها دلیل بر حرمت می دانند، لیکن ماه مبارک رمضان مبارک است ، انشالله که روزهای مردم شاد و شادتر باشد.
ما هم در حد توان سعی می کنیم در کنار مردم عزیزمان باشیم، هرچند با چند خط . . .
شعرو ترانه چهارشنبه سوری
تقدیم به شما :
بوته بوته آتیش بزن
قهرو کینه آتیش بزن
چهارشنبه سوری که میشه
همه جا پر از آتیشه
بوته بیار آتیش بزن
کمتر به مردم نیش بزن
دخترا رو پسرا رو
همه همسایه ها رو
جمع کن بیار تو کوچه ها
بشن شریک شادیها
بوته بوته آتیش بزن
قهروکینه آتیش بزن
چهارشنبه سوری که میشه
همه جا پر از آتیشه
یواش یواش با بچه ها
جمع شید کنار کوچه ها
وقتی بوته ها می سوزه
دل حسودا می سوزه
به بچه ها یاد بدید
بلند بلند بخونن
یادشون باشه همیشه
مال این سرزمینن
بلند بگید به آتیش
مثل صدها سال پیش
سرخی تو از من است
زردی من از توست
سرخی تو از من است
زردی من از توست
بوته بوته آتیش بزن
قهروکینه آتیش بزن
چهارشنبه سوری که میشه
همه جا پر از آتیشه
--- ---
حجت بقایی
#چهارشنبه_سوری
#شعر_ایرانی
#ترانه_فارسی
#سنت_ایرانی
#ادبیات_فارسی
#رسوم_ایرانیان
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ۲۲ بهمن دکتر بقایی متنی را منتشر کرد با عنوان گفتگو با ثارالله .
یک کتاب / دکتر بقایی در دلنوشته خود گفته است :
سلام ثارالله
بارها
برفرش نمناک خیال
به دوران نوجوانی ام
می روم
آنجا که
شبها صدای نوحه
می آید و صدای
نالهء مداح
و مرا
به راهی می برد
سرتاسر خزان
پر از خیمه های سوخته
شمشیرهای افتاده
نیزه های شکسته
علمهای بی علمدار
اسبهایی مرده
خاطراتی غریب
و گاه
نیزه های خون آلود
که نشان دارد از
سرهای به نیزه
می گریزم از رویا
از اسارتی غریب
و غریبی اسیر
در آن می بینم
شیرزنی آشنا
که می گوید از غریبی
در میان دوستان
و من
می روم
غروبها در هیئت
نوجوانی بودم
پای مجلس ثارالله
غرق غم
غرق ماتم
گریه های آنچنانی
ناله هایی که نمی دانی
ضجه های مادران شهید
صدای سازهای کهنه و جدید
همه در هم شده است
از رویاهایم می گریزم
می روم بر مزار شهدا
و می گویم
شما رفته اید
ای گلهای سرخ
ای سرخ جامگان عشق
شما رفته اید
حسین رفته است
عباس رفته است
اکبرها ، اصغرها
حبیبها رفته اند
گلها رفته اند و
گلهایی مانده اند
شما رفته اید و
ستاره ها بی بهانه چشمک می زنند
شاخه ها به
کوچکترین بهانه
می رقصند
شما رفته اید و
کسی نمی داند
خوشحال است
ابرها دیگر
باران زلال
نمی بارند
شما رفته اید و
اشک سنگها
خشکیده است
شما رفته اید و
همه گیجند و
فقط
محرمها
و رمضانها
مرمان مومنند
نمی دانم
شاید من هم
مثل همه
گیج شده ام
گیج گیج
حجت بقایی