اخبار کتاب و کتابخوانی

کتابخوانی - کتاب جدید - اخبار کتاب - اخبار نویسندگان - اخبار نشر

اخبار کتاب و کتابخوانی

کتابخوانی - کتاب جدید - اخبار کتاب - اخبار نویسندگان - اخبار نشر

شعر : افطار گدا و خدا

دم افطار که شد

همه یک جا رفتند

هر کسی با دگری

سر سفره غذا بنشستند

ومنم در آن حال

لقمه نانی فراهم کردم

حال گدای در خالق داشتم

ناگهان حس کردم

نفسی بود کنار قلبم

دل من آرام بود

جان خستم

سرحال و شاداب

گفت بر من

صدای همره من

او که صد بار مرا

راه نشانم داده

گفت : با آرامش

لذت لحظه افطار ببر

من و نفست برویم

لحظه ای با او باش

در سکوت و آرام

حس سلطان زمینی داشتم

لحظه سنگینی بود

خالقم بود کنارم انگار

و منم

سفره یک رنگ خودم گستردم

ذکر گفتم کوتاه

و دعایی کردم 

بعد آرام آرام

روزه خود وا کردم

بعد افطار برای چایی

رفتم و برگشتم

یک نفر گفت

که میهمان رفته

حس من گفت

که خالق با من

از ازل تاابد

هست همراهم

و منم تنها با یک چایی

رفتم و

پنجره را وا کردم

آسمان ابری بود

ولی دل

پرده ابر زد کنار

شکر کردم خدا

لحظه افطار

کنارم بوده

شادی و شورو شعف

از دل من بر صورت

آنچنان بود که دگر

انگاری ضعف نخوردن

شده دور از بدنم

پا شدم رفتم و

با ذکر به لب

مسجدی یافتم و

خلوت خود در مسجد

سر کردم

- -

حجت بقایی 

13/12/1403

از مجموعه : افطار گدا و خدا 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد